سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

دخمل کوچولو

عکسای سارا جونم

 وای عروسکت بزرگتر از خودته گلم  صورتم رو ببینید مثل فندق شده  سارا در حال تفکر  سارا سوت میزنه  نگا کن چیزی تو دستم نیست  وای خسته شدم مامان بسته  گشنمه به به خوشمزه می خوام..............................دختر شکموی من قربونت برم  سارا خانم شده و منتظر مهمونه روز مهمونی خونه مامان سادات  وای چرا زردیم خوب نمیشه  سارای مامان کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟حاضر  سارا اماده پذیرایی از مهمونا روز تولد امام زمان  سارا در خوواب   چتر بازی   سارا ناراحت از رفتن مهمونا ...
16 تير 1391

مولودی رفتن دخمل کوچولو

عزیزم سارا جونم.دیروز ساعت 11 عمه اومد دنبالمون و ما رو برد خونشون.با عمه جون حمام رفتی .عمه کلی خوشش اومده بود اخه دختر خوبی بودی توی حمام روی پای عمه خوابت برده بود.بعد شب با عمه جون اینا رفتیم هیئت مولودی.اخه شب تولد عزیز عالم حضرت مهدی(عج) بود.گلم شب هم به برکت اقا اروم خوابیدی. میلاد گل نرگس مهدی موعود مبارک ...
15 تير 1391

قربونی برای دخمل نازم

عزیز دلم دیروز بابا برای دختر نازم قر بونی کشت.مامانی هم زحمت کشید و قربونی رو با بابا قسمت کردن.دستشون درد نکنه.عزیزم قربونی برای سلامتی گل دخملم بود.ایشالا همیشه سالم باشی سارای گلم و با عزت و برکت عمر طولانی و پر باری داشته باشی.امین ...
14 تير 1391

گل دخمل مهمونی میره

عزیز دلم دیروز صبح زود بیدار شدیم کارامون رو کردیم و با بابا رفتیم خونه مامانی.بابا ما رو گذاشت رفت شرکت.کلی خونه مامانی بهمون خوش گذشت.تو هم که خوشت میو مد و خونه مامانی ارامش داشتی.عزیزم مامانی خیلی دوست داره.تو هم باید همه رو دوست داشته باشی.به بزرگترها احترام بذاری و با کو چیکترها مهربون باشی. ...
14 تير 1391

بی خوابی شبانه گل دخمل

عزیز مامان سلام الان دو شبه خیلی بی تابی می کنی تقریبا مامان توی 24 ساعت شبانه روز 3 ساعت می خوابه.یه کم گلم زردیت بهتره.گتاهی به حدی گریه می کنی که من واقعا می ترسم و دیگه نزدیکای صبح کلافه میشماون موقع هست که می گم گریه کن ولی دلم طاقت نمیاره.عزیزم خیلی دوست دارم.هیچ وقت گلم مامان رو نگران نکن.بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسس ...
14 تير 1391

خاطرات چند روز دخملی

عزیز دلم جمعه از قم اومدیم.رفتیم خونه عمه نفیسه بعد اومدیم خونه.خونه کلی کثیف بود و منم کلی خسته. شنبه صبح که بیدار شدیم اصلا حال نداشتی و من کلی گریه کردم بردیم دکتر و ازمایش که خدا رو شکر زردیت بالا نرفته بود برای شما مهتابی نصب کردیم و بابا کلی عکس از گل دخملش گرفت.شنبه بعد از ظهر عمه امیرحسین سپیده زنعمو معصومه خانم و محمد امین اومدن خونمون.عمه کیک برنج اورد خوردیم.بعد یه کم دیگه کار کردم.دیروزم فریده و فرشته اومدن.دیروز همه تلفن میزدن و حالت رو می پرسیدن دیروزم من رو ترسوندی مدام که شیر می خوردی بالا می اوردی مامان سادات میگفت به خاطر ماهی که من خورده بودم شما سردیت کرده.دیشب تا صبح بی هوش افتاده بودی فهمیدم حال نداری.امروزم به زور به...
12 تير 1391

پدر و مادر تازه کار نگران

سلام عزیز دلم.امروز صبح که بیدار شدم دیدم رنگت خیلی زرد شده با گریه به بابایی گفتم.قرار شد اول ببریمت کنترل قد و وزن و بعد ازمایشگاه.رفتیم کنترل قد وزن امروز که 20 روزه خدا تو رو به ما هدیه کرده قدت 55 شده وزنت 3500و دور سرت 36 بعد بابا رفت دندون پزشکی و اومد دنبال ما ما رو برد دکتر گیاهی.دکتر به من گفت چهداروهایی بخورم ووقتی دید همه داروها رو استفاده کردم گفت گوشت رو حجامت می کنه بردنت اتاق حجامت من و بابا رو بیرون کردن ولی دیدم اوردنت و گفتن حجامت نمی کنن انگار تر سیده بودن.من و بابا بردیمت ازمایش تا جواب حاضر بشه اومدیم خونه وسایل لازم برای بستری شدن توی بیمارستان رو جمع کردیم ساکمون رو بستیمو راه افتادیم بابا رفت جواب ازمایش رو گرفت و ...
10 تير 1391

ناراحت نباشین برمی گردم

گلم روزی که رفتیم بیمارستان خوابیدی مامان سادات جون با چشم گریون برگشت خونشون.امروزم همشون ناراحت بودن خاله سحر می گفت وقتی ما بر گشتیم یه خورده گریه کرده.همه بهت عادت کرده بودن و دوست نداشتن تو بر گردی و غصه دار بودن منم گفتم ناراحت نباشین ما بر می گردیم
9 تير 1391